Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - هر کس قتل عمّـار را بزرگ نشمرد و غمگين نشود از اسلام حظّ و بهره‌اي نبرده است».امام(ع) با اشک و دريغ، فرياد أينَ عمّـار را سر دادند.
سرويس فرهنگ و هنر مشرق - نگاه به تاريخ و زندگي انسان هاي بزرگ از ديدگاه هاي مُختلف مورد بررسي هاي کارشناسانه قرار گرفته است و هدف از اين بررسي ها براي انسان امروزي اين بوده است که ضمن شناسائي سرگذشت و حالات زندگي آنان، عوامل مؤثر در اينکه اشخاص بزرگ چگونه و بر مبناي چه پارامترهائي از ساير افراد در جهات گوناگون توانسته اند پيشي بگيرند، مورد مُداقه و ريزبيني واقع شوند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

زندگي شخصيت هائي از صحابه ي رسول گرامي اسلام حضرت مُحمّد بن عبد الله صلوات الله عليه و آله وسلّم و ائمه معصومين عليهم سلام الله، داراي ابعاد مختلفي است که بررسي هر بعد از زندگي آنان نياز به مُطالعات و کار کارشناسي خاص و جُـداگانه اي دارد. عمّـار ياسر صحابي نيکوسرشت و پاک طينتي است که از ابتداي تشرّفش به اسلام با ابزار آگاهي و بينش گام در مسير يکتا پرستي نهاد و با همين ابزار با نبوّت و ولايت همراهي و همياري عاشقانه نمود و با همين ابزار مسيرهاي حقّ و صحيح را شناسائي کرد و بهترين روشها را براي زندگي و شهادت برگزيد. زندگي عمّـار ياسر از جمله ي سرگذشت هائي است که لازمست از هر جهت مورد مطالعه و نکته سنجي قرار گيرد و هر چند که تا کنون کتاب ها و مقالات فراواني در خصوص اين شخصيّت تاريخي اسلام نگاشته شده است، وليکن ابعاد گسترده ي حيات معنوي، دُنيائي، اخلاقي، جهـادي و تبليغي اين صحابي شريف از خيلي جهات مغفول مـانده است و شايسته است که مُحققين در خصوص آن جهات نيز تحقيقات و بررسي هاي مستند مناسبي را بنمايند تا شناسائي اينچنين بزرگاني براي نسل هاي حاضر و آينده بهتر و آسان ترگردد و به زندگي آنان به عنوان الگو و اسوه اي مُناسب در زندگي نسلهاي ذکر شده نگريسته شود.
مقاله ي حاضر کنکاشي است در زمينه ي اينکه چه امتيازاتي باعث شد تا انساني مثل عمّـار ياسر در ميان ساير صحابي پيـامبر عظيم الشأن(ص) و اميرالمؤمنين حضرت علي(ع) بگونه اي مُمتازتر نمود پيدا کند. اينکه وجود نازنين اميرالمؤمنين(ع) در آخرين خطبه ايکه ايراد فرمودند از عمّـار ياسري که اندکي قبل تر از ايراد آن خطبه در نبرد طولاني صفّين به شهادت رسيده است، با دريغ و حسرت ياد ميکنند و براي فقدان و نبودنش ميگريند، حاکي از اهميّت شخصيّت ويژه و مؤثر عمّـار دارد. قلّت افرادي همچون عمّـار در ميان جوامعي که هم عصر با حضرات معصومين عليهم السلام بودند، باعث گرديده بود که در بسياري از مواقع ائمه ي هدي سلام الله عليهم بظاهر نتوانند جـامعه را در مسير تعالي و رُشد سوق دهند. نمود بارز اين مسئله در جريان آتش بس ميان حضرت امام مُجتبي عليه السلام و مُعـاويه ملعون کاملاً مشهود است که عدم حضور ياران با بصيرت تنهايي امام معصوم و وليّ مُطلق خُـدا را در معرکه ها در پي داشت.
*******

در روز نهم صفر سال سي و هفت هجري قمري و در گرماگرم نبردي بزرگ که صفّين نـام گرفته بود، پيـکر مردي از تبـار ابرار حقيقت خواه و عدالت جويي راستين با سرنيزه ي ملعوني به نام ابو العادية الفزاري مجروح گرديد و از بالاي زين بر زمين افتـاد و با خنجر فاسقي ديگر به نام ابن جون سکوني سر از بدن شريفش جدا شد. عمّــار ياسر که رضوان و رحمت پروردگار بر او باد صحـابي شريفي بود که از عمق وجود مقام و منزلت نبيّ مُکرّم اسلام صلّي ألله عليه و آله و سلّم و اميرألمؤمنين حضرت علي عليه السلام را درک کرده بود و بر ولايت آن بزرگواران با تمام ذرّات وجودش به باور و يقين قلبي و عملي رسيده بود. او از جمله ي معدود ياران علي عليه السلام بود که پي به حقيقت نوريّه ي صاحب منصب ولايت تامّـه بُرده بود و در جزء به جزء عـالم وجود و زندگيش آثار و برکات اين ولايت را به عينه ديده بود و با گستردگي که وعاء وجودي او داشت توانسته بود همانند سلمان و مقـداد رحمة الله عليهما و تعداد انگشت شمار ديگري از ياران خاص، جُزو اصحاب سرّ اميـرالمؤمنين(ع) باشد. عمّـار جزو هفت نفر صحابه اي بود که در معيّت امام حسن مُجتبي عليه السلام و امام حُسين عليه السلام در حديث شريف سحاب که مرحوم علّامه ي مجلسي(ره) در کتاب شريف بحار الانوار و مرحوم علّامه سيّد هاشم بحراني(ره) در مدينة المعاجز و دانشمند جليل القدر ميرزا حُسين نوري طبرسي(ره) در نفس الرّحمن از قول سلمـان فارسي رضوان الله تعالي عليه بيان نموده اند حضور داشت و شاهد يک يک وقايع و فرمايشات آن روز امير خود بود.(1 )
عمّـار در نزد مولاي مُتقيّان حضرت علي عليه السلام منزلتي خاص داشت و در زمان خلافت دُنيـائي آن امام هُمام(ع) همواره در کنـار آن حضرت(ع) در مقام مشاور، در خدمتگزاري به مولايش کوشا و ساعي بود و در هنگامه هاي نبرد نيز رزمنده اي شجاع و دليـر بود. شهـادت عمّـار ياسر اميرالمؤمنين(ع) را بشدّت مغموم و آزرده ساخت و پس از جنگ نيز آن حضرت(ع) در ميان کشته شدگان مي گشتند و زماني که به بدن بي جان عمّـار رسيدند با چشماني اشکبار فرمود: «إنَالِلّه وَ إناإلَيهِ راجِعوُن، هر کس قتل عمّـار را بزرگ نشمرد و غمگين نشود از اسلام حظّ و بهره‌اي نبرده است».(2) اندوه اميرالمؤمنين(ع) در فراق عمّـار در خطبه ي معروف آن بزرگوار نيز کاملاً مشهود است، آنجـا که امام(ع) با اشک و دريغ، فرياد أينَ عمّـار را سر دادند و حتي از اين غُصه و نيز غُصه ي نبودن کسي همچون عمّار در ميان جماعت کوفي، دست بر محاسن خود گذاشتند و به شدّت گريستند و غم از دست دادن عمّـار را که مُدافع صديق دين بود را براي مردُمي که در ميانه ي نبرد به بهانه هاي واهي دست از کارزار کشيده بودند و دُنيايشان را بر وليّ مُطلق خُـدا و اوامر او ترجيح داده بودند را مُتذکر گرديدند.
اميرالمؤمنين علي(ع) در خطبه‌اي که ظاهراً آخرين خطبه ي ايشان بود فرمودند: کجا هستند برادران من که بر راه حقّ رفتند، و با حق در گذشتند؟ کجاست عمّار و کجاست پسر تيهان (مالک بن تيهان انصاري) و کجاست ذو الشّهادتين (خزيمة بن ثابت بن فاکه بن ثعلبة بن ساعدة انصاري که پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم شهادت او را به جاي شهادت دو نفر پذيرفتند) و کجايند همانند آنان از برادرانشان که پيمان جانبازي بستند، و سرهايشان را براي ستمکاران فرستادند؟ ( پس در اين زمان دست بر محاسن شريف خود برد و زماني طولاني گريست) و سپس مُجدّد فرمود: دريغا از برادرانم که قُـرآن را خواندند و بر اساس آن قضاوت کردند. در واجبات الهي انديشه کرده و آنها را برپا داشتند. سُنّت هاي الهي را زنده و بدعت ها را نابود کردند. دعوت جهـاد را پذيرفته و به رهبـر خود اعتماد و اطمينان داشتند و از او پيروي کردند.
در اين حال با بانگي بلند فرمود: جهـاد، جهـاد بندگان خُـدا. من امروز لشکر آماده مي کنم. کسي که ميخواهد بسوي خُـدا برود همراه مـا خارج شود.
نوف بکالي نقل مينمايد: امام(ع) براي حضرت حُسين عليه السّلام ده هزار سپاه، و براي قيس بن سعد ده هزار سپاه، و براي ابو ايّوب ده هزار سپاه قرار داد، و براي ديگر فرماندهان نيز سپاهي مُعيّن کرد، و آماده بازگشت به صفّين بود که قبل از جُمعه، ابن ملجم ملعون به آن حضرت(ع) ضربت زد، و لشکريان به خانه ها باز گشتند، و ما چون گوسفنداني بوديم که شبان خود را از دست داده و گرگ ها از هر سو براي آنان دهان گشوده بودند.(3)
تفکّر در اين موضوع براي مـا بسيار حائز اهميّت است که شخصيتي مثل عمّـار بن يـاسر داراي چه ويژگي ها و خصوصياتي بود که امام معصوم و وليّ مُطلق خُـدا در مورد او فرمود: « هر کس قتل عمّـار را بزرگ نشمرد و غمگين نشود از اسلام حظّ و بهره‌اي نبرده است». و يا در خطبه اي‌که بخشي از آن ذکر گرديد، حضرت(ع) اينگونه در مورد عمّـار و يا ابن تيهان و خزيمة بن ثابت سخن ميراند. دقّت در همين خطبه توجّه انسان را به چند نکته در مورد آنها جلب مينمايد.
فهم و درک مضامين آيات الهي و قضاوت بر مبناي قرآن حضرت(ع) در بيان اوّلين ويژگي ايشان فرمودند: دريغا از برادرانم که قرآن را خواندند و بر اساس آن قضاوت کردند. پر واضح است که منظور اميرالمؤمنين حضرت علي(ع) از خواندن قرآن روخواني و روانخواني و داشتن صوت زيبا در هنگام قرائت آن نيست. چه اينکه در سپاه مُعـاويه ي ملعون افرادي بودند که قرآن را بسيار روان و با اصوات زيبا قرائت ميکردند و اين قرائت ها نه تنها برايشان سودي بهمراه نداشت بلکه جُزو هماناني بودند که مورد لعن و نفرين قرآن بودند. درک مفاهيم عميق و مضامين والاي قرآن کريم جزو توانائيهايي است که عالمان با تقوا و فقهاي پرهيزکاري که از تفاسير و تأويلهاي امام معصوم بهره مند گرديده اند، برخوردار هستند.
آيه ي بيست و نهم از سوره ي انفال ميفرمايد: يَا أيُّهُا ألَذينَ آمَنوُا إن تَتَّقوُا أللهَ يَجعَل لَکُم فُرقاناً وَ يُکَفِّر عَنکُم سَيِئاتِکُم وَ يَغفِر لَکُم وَأللهُ ذُو ألفَضلِ ألعَظيمِ . اي اهل ايمان! اگر خُـدا ترس و پرهيزکار شويد خُـدا به شما فُـرقان خواهد بخشيد ( يعني ديده بصيرت دهد تا به نور باطن حقّ را از باطل فرق گذاريد ) و گناهان شما را بپوشاند و شما را بيامرزد ، که خدا داراي فضل و رحمت بزرگ است. پرهيزکاري و تقوا عامل اصلي در اين آيه براي دريافت موهبتي الهي به نام فرقان قيد گرديده است و فرقان ابزار جُـداسازي حق از باطل است و کسي که بتواند مشمول اين لطف الهي قرار گيرد برخوردار از اين ابزار ميگردد. فرقان وسيله تفکيک و جداسازي در مسير زندگي فردي و اجتماعي است، و معيار و محکي است در زمينه افکار و عقايد، و قوانين و احکام و آداب و اخلاق. با فرقان ميتوان حُبّ و بغض ها را شناخت و حجابهاي باطل را کنـار زد. امثال عمّـارها بنابر تقواي بي نظيري که داشتند، در مسير جريان الطاف ذکر گرديده در آيه ي فوق قرار گرفته بودند و بهمين جهت داراي بصيرتي فوق العاده و تشخيص هائي بي بديل شده بودند. عمّـار از مؤمنيني بود که از همان ابتدائي که اسلام آورد سراسر وجودش را ايمان فرا گرفته بود و اعتقاد باطني اش به پرهيزکاري، ضميرش را براي دين خالص گردانيده بود.
در تاريخ نقل شده است که بعد از شهادت پدر و مـادر عمّار رحمة الله عليهما، مُشرکان از او خواستند که از اسلام دست کشد و از پيـامبر(ص) نيز بيزاري بجويد و مجدداً به آئين بُت پرستي رجوع کند و تهديدش کردند که اگر چنين نکند شکنجه ها ادامه خواهد يافت و به سرنوشت پدر و مادرش دچار خواهد شد. عمّار در اين حال براي حفظ جان خود از اصل تقيّه بهره برد و در ظاهر خواسته ي مُشرکين را اجابت نمود ولي قلب او مالامال از ايمان بود. اين خبر به پيامبر (ص) رسيد و بعضي از افراد عمّـار را غايبانه محکوم کردند. ولي نبي مُکرّم اسلام (ص) سخن آنها را رد کرد و فرمود: « إنَّ عَمّاراً مُلِئَ ايماناً مِنْ قَرْنِهِ إلي قَدَمِهِ وَ اُخْتَلَطَ الايمانُ بِلَحْمِهِ وَدَمِهِ. همانا سراسر وجود عمّـار، از فرق سر تا قدمش مملو از ايمان مي‌باشد و ايمان با گوشت و خون او آميخته است.(4) بعداز آن آيۀ يکصد و ششم سوره نحل که ميفرمود: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ يعني هر کس پس از ايمان آوردنش به خدا کافر شود [به عذاب خدا گرفتار آيد]؛ مگر کسي که به کفر مجبور شده [امّا] دلش مطمئن به ايمان است» نيز در تأييد عمّـار نازل گرديد. رسول گرامي اسلام (ص) به عمّـار فرمود: «اگر باز هم از تو خواستند، چنان کن. يعني تقيّه را تکرار کن».(5)

در روايتي که از رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله وسلّم در مورد عمّـار نقل گرديده است، اساساً او معيـار شناخت حقّ و باطل مُعرفي گرديده است. حضرت(ص) در اين روايت فرموده اند: ألحَقُّ مَعَ عَمّـار يَدوُرُ مَعَهُ حَيثُ دَار. حق همراه عمّـار است و او هر کجا که باشد حقّ به دور او مي‌چرخد. (6)
نقل است که پيـامبر گرامي اسلام(ص) پس از تشريف فرمائي وجود مُقدّسان به شهر مدينه، نسبت به ساخت مسجدي بزرگ براي اقامه ي نمازها و اجتماع مُسلمين دستوراتي را صادر فرمودند و مُسلمانان نيز در اين زمينه دست به کار گرديدند و ساخت مسجد مدينه را آغاز کردند. عمّـار در کارهاي مربوط به ساختن مسجد بيش از همه زحمت مي‏کشيد و به تنهايي کار چند نفر را انجام مي‏داد. صداقت و تعهّد او به اسلام سبب شده بود که ديگران او را بيش از تواناييش به کار وادار کنند. روزي عمّـار شکايت آنان را به حضور پيامبر(ص) برد وگفت: نزديک است که اين گروه مرا بکشند. پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در آن هنگام کلام تاريخي خود را در خصوص عمّـار فرمودند و اين کلام در قلوب همه حاضران نشست. آن حضرت(ص) فرمودند:«إنَّکَ لَن تَموُتَ حَتَّي تَقتُلَکَ ألفِئَة ألبَاغِيَّة ألنَاکِبَة عَنِ ألحَقّ، يَکوُنُ آخِرَ زادِکَ مِنَ ألدُّنيا شَربَةً لَبَن؛ تو نمي‏ميري تا وقتي که گروه ستمگر و منحرف از حقّ تو را بکشد. آخرين توشه تو از دنيا جرعه‏اي شير است».(7)
اين دو روايت از پيـامبر اکرم(ص) باعث گرديد تا ميان لشکر مُعاويه در جنگ صفّين اختلاف نظرهاي عميقي در رابطه با بر حقّ بودن جنگيدن با اميرالمؤمنين حضرت علي عليه السلام بوجود آيد زيرا همانگونه که ذکر گرديد، عمّـار بر مبناي اين روايات معيـار شناخت حقّ و باطل گرديده بود. در اينجا ذکر يک نکته ضروريست و آن اينکه بسيار جـاي تعجّب است از نوع انديشه ي مردُمي که به پيروي از جماعت قاسطين براي جنگ با اميرالمؤمنين حضرت علي(ع) به صفّين آمـده بودند. آنها با علم به اينکه ميدانستند که رو در روي چه کسي ايستاده اند و مُهيّـاي جنگ با امام معصوم و وصيّ به حقّ رسول الله(ص) گرديده اند، اندکي به دلهايشان شک و ارتياب راه نيافته بود و اين عملشان آنان را به تفکّر وا نداشته بود و تمام آنچه که پيـامبر عظيم الشأن در باره ي اميرالمؤمنين(ع) و به حقّ بودن وصايت ايشان و لزوم اطاعت و فرمانبرداري از آن حضرت(ع) را براي مردُم گفته بودند و به آنها سفارش کرده بودند را عامدانه به فراموشي سپرده بودند و وانهادند، ولي زمانيکه فهميدند که عمّار ياسر در صف لشکريان حضرت امير(ع) قرار دارد، به فکر فرو رفتند و ياد احاديث نبوي(ص) در مورد به حقّ بودن عمّـار و اينکه عمّار هر کجا باشد، حقّ نيز همان جاست افتادند.
البته حضور عمّـار در صف لشکريان امام(ع) نيز براي مردم حُجّتي بود که خُـدا برايشان تمام کرد، ولي مردُم جـاهل حُجّت عظماي خُـدا را ناديده گرفتند و به وجود عمّـار در مُقـابلشان مُتوجّـه شدند. ابن ابي الحديد در جلد هشتم شرح نهج البلاغه مينويسد: ابو نوح حِمْيَري پسرعموي "ذوالکَلاع" حِمْيَري است؛ ابونوح جزو سپاه اميرمؤمنان علي عليه‌السلام و ذوالکَلاع از سران لشکر معاويه بود. ذوالکَلاع علاوه بر شجاعت و سرداري، رئيس فاميل خود بود و اعضاي فاميلش به خاطر او به سپاه معاويه پيوسته بودند و همراه او با سپاه اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام مي جنگيدند. ذوالکَلاع از عمروعاص شنيده بود که پيامبر صلي‌الله‌عليه ‌و ‌آله ‌و ‌سلّم به عمّار ياسر فرموده است: «تَقتُلُکَ الفِئَةُ ألباغِيَّة؛ گروه ستمگر و مُتجاوز تو را خواهند کشت».
از اين رو شک و ترديد به دلش راه يافته بود که عمّار در ميان کدام سپاه است، تا از اين راه به دست آورد که آيا حقّ با سپاه علي عليه‌السلام است يا با سپاه معاويه. ذوالکَلاع تصميم گرفت اين موضوع را توسط پسر عمويش ابو نوح که از سربازان سپاه اميرالمؤمنين(ع) بود، بپرسد. لذا در يکي از روزهاي جنگ، حضرت علي عليه‌السلام در ميان سپاه خود براي جنگ آماده مي‌شدند که ناگاه ديدند يک نفر از سپاه معاويه پيش آمد و صدا زد: چه کسي مرا به ابونوح راهنمائي مي کند؟ يکي از سربازان در آن ميان گفت: من او را ديده ام، با او چه کار داري؟ در اين هنگام ذوالکَلاع، نقاب روي خود را کنار زد و سپاهيان علي عليه‌السلام او را شناختند و ديدند که پسرعموي ابونوح است. پس ابونوح را به او راهنمايي نمودند. ذوالکلاع به ابونوح گفت که من بايد با تو صحبت کنم بنابراين از صف لشکر بيرون بيا تا با هم گفتگو کنيم. ابونوح گفت: هرگز تنها نزد تو نخواهم آمد که شايد حيله اي در کار تو باشد و شايد ميخواهي مرا به قتل رساني. پس من با گروه خود مي آيم. ذوالکَلاع پيشنهاد او را پذيرفت و به او اطمينان و ضمانت داد که در حفظ جان او بکوشد. سرانجام ذوالکَلاع و ابونوح در گوشه‌اي از جبهه، با هم خلوت نمودند. ذوالکلاع به او گفت: آمده ام در مورد چيزي که من را به شک انداخته است از تو سئوالي بپرسم. من از قديم در عصر خلافت عمر بن خطّاب، از عمروعاص شنيدم که مي‌گفت: پيامبر صلي‌الله‌ عليه ‌و ‌آله ‌و ‌سلّم به عمّـار فرمود: گروه ستمگر تو را مي‌کُشند، پس آن سپاهي که عمّـار ياسر در آن است، حقّ مي باشد. ابونوح گفت: آري سوگند به خُـداوند عمّـار در ميان سپاه ماست. ذوالکلاع گفت: تو را به خُـدا سوگند ميدهم که بگوئي آيا عمّـار در جنگيدن با ما جدّي است؟ ابونوح پاسخ داد: آري، به پروردگار کعبه سوگند! او در جنگ با شما از من سخت‌ تر است، با توجه به اين که من دوست دارم که همه شما به صورت يک نفر بوديد و من گردن شما را مي زدم و تو را که پسر عمويم هستي را جلوتر از همه مي کشتم. ذوالکلاع به او گفت: واي بر تو! با اين‌که از خويشان نزديک ما هستي، چنين آرزويي داري! سوگند به خدا! من چنان نيستم که نسبت به تو قطع رحم کنم و تو را بکشم.

ابونوح ادامه داد: خداوند به وسيله اسلام، خويشاوندي نزديک را بريد و خويشاوندي دور را نزديک کرد. (ميزان اسلام است، نه خويشاوندي). من با تو و اصحاب تو مي جنگم، زيرا ما بر حقّ هستيم و شما بر باطل مي باشيد. ذوالکلاع پرسيد: آيا ممکن است با من بيايي تا نزديک سپاه شام برويم و در آنجا موضوع وجود عمّـار ياسر در سپاه علي(ع) و جدّيت او براي جنگ را به عمروعاص خبر دهي؟ تا شايد همين ملاقات موجب صلح بين دو سپاه گردد و من به تو امان مي‌دهم و تحت ضمانت خودم تو را مي‌برم تا کسي به تو آسيب نرساند. ابونوح همراه ذوالکلاع نزد عمروعاص رفت. ذوالکلاع به عمروعاص گفت: آيا مي‌خواهي با مردي که ناصح و مهربان و واعظ و خردمند است مُلاقات کني تا از عمّـار ياسر تو را خبر دهد و به تو دروغ نگويد؟ عمروعاص گفت: آري. ذوالکلاع گفت: آن مرد پسرعموي من، اين شخص (اشاره به ابونوح) است. عمروعاص به ابونوح رو کرد و (از روي طنز) گفت: چهره‌ي ابوتراب (حضرت علي عليه السلام) را در سيماي تو مينگرم. ابونوح پاسخ داد: من داراي سيماي مُحمّد صلّي‌الله ‌عليه ‌و ‌آله ‌و سلّم و اصحابش هستم؛ ولي تو داراي سيماي ابوجهل و فرعون مي باشي. در اين هنگام يکي از افراد سپاه شام تصميم گرفت تا ابونوح را بکشد، ولي ذوالکلاع نگذاشت. در اين وقت عمروعاص به ابونوح گفت: "تو را به خُـدا به من راست بگو! آيا عمّار ياسر در ميان شما است؟ ابونوح گفت: من پاسخ تو را نمي‌دهم مگر اين‌که به من بگويي چرا اين سؤال را مي‌کني؟ با اين‌که در ميان ما از اصحاب رسول خُـدا(ص) بسيارند که با جدّيت با شما مي‌جنگند؟
عمروعاص پاسخ داد: از اين رو تنها از عمّـار مي‌پرسم که از رسول خدا(ص) شنيدم فرمود: اِنَّ عمّاراً تَقتُلُکَ الفِئَهُ الباغِيَهِ، وَ اَنّهُ لَيْسَ لِعمّارٍ اَنْ يُفارِقُ الحَقَّ وَ لَنْ تَأْکُلَ النّارُ مِنْ عمّارٍ شَيئاً؛ همانا عمّـار را گروه ستمگر و مُتجاوز مي‌کشند و عمّـار هرگز از حقّ جُـدا نگردد و آتش دوزخ چيزي از وجود عمّـار را نمي خورد! ابونوح گفت: سوگند به خُـداي بزرگ که عمّـار در ميان ماست و در جنگ با شما جدّي است. عمروعاص گفت: به راستي او براي جنگ با ما جدّي است؟ ابونوح گفت: آري به خدا سوگند! او در جنگ جمل به من خبر داد که ما به ‌زودي بر سپاه جمل پيروز مي‌گرديم و ديروز به من گفت: اگر سپاه شما (شام) آنقدر ما را سرکوب کنند و تعقيب کنند که تا نخل‌هاي سرزمين هَجَر(8) عقب برانند، اطمينان داريم که ما بر حقّ هستيم و شما بر باطل مي‌باشيد. کشته‌هاي ما در بهشتند و کشته هاي شما در آتش دوزخ مي باشند. در اين هنگام عمروعاص از ابونوح تقاضا کرد تا عمّار ياسر را در مکاني نزديک بياورد تا باهم به صُحبت بنشينند. سرانجام با ميانجي‌گري ابونوح، جلسه‌اي بين عمّار ياسر و عمروعاص، برقرار شد. در آن مجلس گفتگوي بسيار به ميان آمد و عمّـار ياسر پيشنهادهاي فريبنده ي عمروعاص را رد کرد. در فرازي از اين گفتگو آمده است: عمّـار به عمروعاص گفت: آيا مي‌تواني يک نمونه شاهد بياوري که براي من روزي آمده باشد که در آن خدا و رسولش را نافرماني کرده باشم! انسان کريم، آن کسي است که خدا او را گرامي بدارد. من ناچيز بودم، خداوند مرا ارجمند کرد. برده بودم، خداوند مرا آزاد نمود. ناتوان بودم، خداوند مرا نيرومند کرد. فقير بودم، خداوند مرا بي‌نياز کرد.(9)

ثمره ي فهم عميق عمّـار از مفاهيم والاي قرآن باعث گرديده بود که از او شخصيتي محوري براي تفکيک حقّ از باطل بوجود بياورد. عمّـار علاوه بر درک وسيع از مفاهيم قرآن، توانسته بود روح قرآن را که همان وجود نوراني امام معصوم است را به شايستگي درک نمايد و خودش را از اين جهت تحت انوار کريمانه ي تولاي اميرالمؤمنين حضرت علي عليه السلام قرار دهد. عمّـار به نيکي فهميده بود که قرآن بدون وليّ مُطلق خُـدا، همانيست که در اردوگاه مُعـاويه ي ملعون قرائت ميگردد. او با تمام وجودش به اين درک صحيح رسيده بود که امام معصوم ارفع و بالاتر از کتاب خدا و مقوم آن است، زيرا امام ترجمه کننده و تأويل کننده ي آن کتاب است. نبيّ مُکرّم اسلام(ص) در اين خصوص فرمود: ﺇِﻧّﻲ ﺗﺎﺭِﻙٌ ﻓﻴﻜُﻢُ ﺍﻟﺜﱢﱢﻘْﻠَﻴْﻦِ ﻛِﺘﺎﺏَ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪِ ﻭَ ﻋَﻠِﻲﱠﱠ ﺑْﻦَ ﺃَﺑﻲ ﻃﺎﻟِﺐٍ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻭَ ﺍﻋْﻠَﻤُﻮﺍ ﺃَﻥﱠﱠ ﻋَﻠِﻴّﺎً ﻟَﻜُﻢْ ﺃَﻓْﻀَﻞُ ﻣِﻦْ ﻛِﺘﺎﺏِ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ لِأنَّهُ مُتَرجِمٌ لَکُم عَن کِتابِ الله تَعالي. اي مردم من دو چيز گرانبها را ميان شما به امانت ميگذارم، کتـاب خُـدا و علي بن ابيطالب(ع) را، ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﻋﻠﻲّ ﺑﻦ ﺍبيطالب (ع) ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﻣﺘﺮﺟﻢ ﻭ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻲ‌ﺑﺎﺷﺪ.(10)
در اينجا بيان يک مطلب خالي از فايده نيست و آن اينکه معنـاي مُترجم در اين روايت معنـايي خاص تر از آنچه در عرف معمول است، دارد. ترجمه ايکه از قـرآن توسط امام معصوم صورت ميپذيرد به دو گونه است. ترجمه ي قولي و ترجمه ي فعلي. در ترجمه ي قولي امام معصوم معاني و تفسيرها و شئون نزول آيات را بهمراه تأويلات آنها مُشخص ميکند ولي در ترجمه ي فعلي امام اصلاحات، علوم، بينش ها و بصيرت ها را عملا پياده ميکنند. در حقيقت امام معصوم معاني آيات کتاب خُـدا را در وجود نوراني خود به بروز و ظهور ميرساند و آيات الهي از هر نوعش در وجود امام تجلّي مي يابد. لذاست که در زيارت آل يس ميخوانيم: « ألسَّلامُ عَلَيکَ يَا تالِيَ کِتابَ اللهِ وَ تَرجُمـانَه» يعني به محضر نوراني امام عصر سلام الله عليه عرضه ميداريم که سلام بر تو اي تلاوت کننده ي کتاب خُـدا و ترجمه کننده و ترجمان آن.
امام زمان عليه السلام را در اين فراز کسي ميدانيم که در کنار کتاب خُـدا مفاهيم و معاني کتاب را در خودش به ظهور و بروز ميرساند و توضيح کتاب خُـدا در حقيقت هم خود وجود نوراني اوست، فلذاست که قرآن هيچگاه از امام معصوم جُـدا نميشود و امام معصوم نيز هيچگاه از قرآن جُـدا نميشود و اين مطلب در حديث شريف ثقلين نيز از جانب پيامبـر اکرم(ص) به صراحت بيان گرديده است و عُلمـاي شيعه و عـامّه نيز در کتب خود بيان نموده اند. همچنين در روايتي که حاکم نيشابوري در المستدرک خود با اسنادش از قول اُمّ سلمه نقل نموده است بيان ميدارد که رسول گرامي اسلام(ص) فرمودند: عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ . يعني علي همراه قرآن است و قرآن نيز همراه با علي عليه السّلام است. هيچگاه علي عليه السّلام از قرآن و قرآن از علي عليه السّلام، جدا نمي شوند تا اين که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.(11)
پس بنابراين بايد به اين نکته توجّه خاص داشت که عمّـار ياسر با شناختي که از قُـرآن و ترجمان آن داشت، قرائتش از قرآن بسيار متفاوت بود با بسياري از قرائت هاي ديگر و همين نوع قرائت عمّـارگونه از قرآن است که در خطبه ي حضرت امير سلام الله عليه مورد تأکيد آن حضرت قرار ميگيرد. اميرالمؤمنين(ع) در آن خطبه فرمودند: دريغ از برادرانم که قرآن را خواندند و بر اساس آن قضاوت کردند. منظور حضرت(ع) اينست که عمّـار و ابن تيهان و خزيمة بن ثابت و امثالهم، با اين سبکي که ذکر گرديد قرآن را خواندند و چون از تقواي عالي نيز برخوردار بودند مشمول موهبت الهي دريافت فرقان قرار گرفته بودند و داراي بصيرت و شناخت صحيح حقّ از باطل گرديده بودند، و بر همين اساس قضاوت هاي آنان قرآني بود و بر مبناي قرآن قضاوت مي نمودند. بصيرتي که عمّـارها داشتند کار شناخت دُشمن را برايشان ساده ميساخت و با همين بصيرت در خُنثي سازي دسيسه هاي شوم دُشمنان فعالانه و با قدرت به صحنه وارد ميشدند و روشنگري و بيان حقيقت پادزهر ايشان در مقابل افکار مسموم دُشمن بود که در جامعه پخش ميگرديد. عمّار ياسر شخصيتي بود که هم در ميادين رزم و کارزار ثابت قدم، شجاع و دلاور بود و هم در ميـادين جنگ نرم که دُشمن افکار و اذهان مردُم را نشانه ميگرفت، با تيز بيني و ذکاوت و کلام بليغ و اثر گذار به مُقابله با سم پاشي ها و تبليغات سوء و مسموم دُشمنان مي پرداخت. او کراراً فتنه هاي بزرگي را با سخنانش در ميان مردُم خنثي نمود و آرامش را به جمع هاي پريشان باز ميگرداند.
در همين رابطه حضرت آيت الله خامنه اي مقام معظم رهبري در تاريخ 05/05/1388 در ديدار با اعضاي دفتر رهبري و سپاه حفاظت وليّ امر(ع) فرموده بودند:
«يکي از کارهاي مهم نخبگان و خواص، تبيين است؛ حقائق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکميت تعلقات جناحي و گروهي و بر دل آن گوينده. اينها مُضرّ است. جناح و اينها را بايد کنار گذاشت، بايد حقيقت را فهميد. در جنگ صفّين يکي از کارهاي مُهم جناب عمّـار ياسر تبيين حقيقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح مُعاويه بود، تبليغات گوناگوني داشتند. هميني که حالا امروز به آن جنگ رواني ميگويند، اين جزو اختراعات جديد نيست، شيوه‌هايش فرق کرده؛ اين از اوّل بوده. خيلي هم ماهر بودند در اين جنگ رواني؛ خيلي. آدم نگاه ميکند کارهايشان را، مي‌بيند که در جنگ رواني ماهر بودند. تخريب ذهن هم آسانتر از تعمير ذهن است. وقتي به شما چيزي بگويند، سوءظني يک جا پيدا کنيد، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است. لذا آنها شبهه‌ افکني ميکردند، سوء ظن را وارد ميکردند؛ کار آساني بود. اين کسي که از اين طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل اين جنگ رواني بايستد و مقاومت کند، جناب عمّـار ياسر بود، که در قضاياي جنگ صفّين دارد که با اسب از اين طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودي ميرفت و همين طور اين گروه‌هائي را که به تعبيرِ امروز، گردانها يا تيپهاي جُدا جُداي از هم بودند، به هر کدام ميرسيد، در مُقابل آنها مي‌ايستاد و مبالغي براي آنها صحبت ميکرد؛ حقائقي را براي آنها روشن ميکرد و تأثير ميگذاشت. يک جا ميديد اختلاف پيدا شده، يک عدّه‌اي دُچار ترديد شدند، بگو مگو توي آنها هست، خودش را بسرعت آنجا ميرساند و برايشان حرف ميزد، صحبت ميکرد، تبيين ميکرد؛ اين گره‌ها را باز ميکرد».(12)

انديشه در واجبات الهي و برپائي آنهـااميرالمؤمنين(ع) در بخش ديگر خُطبه فرمودند: در واجبات الهي انديشه کرده و آنها را برپا داشتند.
لغت انديشه در اين جمله ي حضرت(ع) واژه اي کليدي و قابل بحث است. پس از اينکه انسان به وحدانيّت خُـداوند ايمان آورد، لازمست براي رسيدن به مراحل کمال و تعالي به خودسازي و تزکيه ي نفس خويش بپردازد. قدم اوّل براي شروع تزکيـه تفکّر و بيـداري است. تفکّر در اين راستا موجبات شنـاخت را فراهم ميآورد و شناخت، معرفت را تکامل مي بخشد ثمره ي معرفت نيز يقين است. زماني که انسان بتواند صاحب معرفت گردد، در اينصورت به دنبال جلب رضايت معبود بر مي آيد و به هيچ چيز گرايش و ميل پيـدا نمي کند مگر به رضاي محبوب. خوشنودي خداوند در شناخت و عمل به واجبات الهي است و نيز در ترک مُحرّمـات و مُهمترين واجب الهي يـاد خُداست. اينکه انسان در تمامي شئونات زندگيش دائماً به يــاد خُـدا باشد، بطور خودکار ترک بسياري از مُحرّمـات را به دنبال دارد. همواره در ياد خُـداوند بودن و به او فکر کردن خود عبادتي بزرگ است که مورد تاکيد بسيار قُـرآن و احاديث نيز بوده است و باعث ميشود که خُـداوند نيز همواره به ياد بنده ي ذاکر خود باشد. خداي سبحان در سوره ي بقره پس از برشمردن برخي نعمتها، به عنوان لطف خاص در آيه ي يکصدو پنجاه و دوّم در حدّ يک پيمان متقابل مي‌فرمايد: فَََاذْکُرُونِي أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُواْ لِي وَلاَ تَکْفُرُونِ. به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم.
اينکه بيان شد که خداوند نيز به ياد بنده ي ذاکر خود باشد، منظور اين نيست که خداوند سبحان، نعوذاً بالله نسيان يا غفلت از ياد دارد و ما با ياد کردن او موجب ميشويم که او نيز به ياد ما بيافتد، زيرا اساساً فرض جهل و نسيان و غفلتِ محض در خداي سُبحان محال است. در اينجا منظور اينست که خداوند مُتعـال در دل کسي که همواره به ياد اوست، نور خود را روشن ميسازد و بينش قلبي شخص را مُضاعف مينمايد و نتيجه ي آن، اين معنا است که انسان پيوسته خود را در محضر پروردگار عـالم ميبيند. اميرالمؤمنين حضرت علي عليه السلام ميفرمايند: لاَ تُدرِکُهُ العُيُونُ فِي مُشَاهَدَهِ الاَبصَارِ وَ لَکِن رَاَتهُ القُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِيمَانِ؛ ديدگان او را با مشاهده نمي بينند ولي دل ها به حقايق ايمان، او را مي بينند.(13)
باور حضور مداوم در محضر پروردگار، قلب و انديشه را مُسخر افکار رحماني مينمايد و ثمره اش اينست که قلب حرم الهي ميشود. قلب که به حرم خُـداوند مُتعال تبديل گردد، راههاي نفوذ غير از آن بسته ميشود و به تبع آن اعمال و رفتار انسان مُطابق افکار ميگردد. قُـرآن کريم در آيه ي بيست و هشت سوره ي مُبارکه ي رعد ميفرمايد: الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ کساني‌که ايمان آورده‌‏اند و دل‌هايشان به ياد خدا آرام مي‏‌گيرد آگاه باش که با ياد خدا دل‌ها آرامش مي‏‌يابد. همچنين در آيه 14 سوره طه آمده است: إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِي؛ منم من خدايي که جز من خدايي نيست پس مرا پرستش کن و به ياد من نماز برپا دار. و در آيه 45 سوره عنکبوت نيز آمده است: اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ؛ آن‌چه از کتاب به‌سوي تو وحي شده است بخوان و نماز را برپا دار که نماز از کار زشت و ناپسند باز مي‏‌دارد و قطعاً ياد خدا بالاتر است و خدا مي‌‏داند چه مي‏‌کنيد.
يکي از بزرگترين مظاهر ذکر و ياد خُـداوند نمـاز است که از اهم واجبات الهي است و به برپائي آن در قرآن تأکيدات فراواني شده است. باطن نمـاز ولايت امام معصوم است و نمـاز بدون باطن تحت هيچ شرايطي پذيرفته نخواهد شد. ابن شهر آشوب مـازندراني در کتاب مناقب خود از ابوحـازم نقل نموده است: شخصي خدمت حضرت امام زين العـابدين عليه السلام رسيد و عرض کرد: آيا از نماز آگاهي داري؟ ابو حازم ميگويد که من ناراحت شدم و خواستم بخاطر بي ادبي آن شخص به او هجوم برم که امام(ع) به من فرمودند: اي ابوحـازم؛ آرام و آهسته باش! دانشمندان بُردبار و مهـربان هستند. سپس حضرت(ع) رو به آن مرد سئوال کننده کردند و فرمودند: بلـه، آگاهي دارم. آن مرد از آنچه در نماز بايد بجا آورد و آنچه را که بايد ترک کند و از واجبات و مُستحبّات نمـاز سئوال کرد تا گفتارش به اينجا رسيد که پُرسيد: شروع نماز چيست؟ امام سجّـاد(ع) فرمودند: الله أکبَر. باز پُرسيد: حُجّت و دليل آشکار آن چيست؟ حضرت(ع) فرمودند: قرائت( يعني خواندن سوره). عرض کرد: خشوع نماز چيست؟ امام(ع) فرمودند: نگاه کردن به محلّ سجده. مرد گفت: تحريم آن چيست؟ يعني با چه چيزي کارهاي ديگر بر او ممنوع مي شود؟ فرمودند: تکبيرة ألاِحرام و گفتن أللهُ أکبَر. عرض کرد: تحليل آن چيست؟ يعني با چه چيزي ممنوعيّت از او بر طرف ميگردد؟ فرمودند: سلام که در آخر نمـاز گفته مي شود. سئوال کرد: جوهر آن يعني اصل آن که طبيعت نمـاز بر آن استوار است چيست؟ حضرت(ع) فرمودند: تسبيح. يعني گفتن سُبحانَ الله و مُنزّه دانستن خُـداوند. آن مرد دوباره پرسيد: شعـار آن و نشان و علامت آن چيست؟ امام(ع) فرمودند: تعقيب. يعني دُعـاها و اذکاري که بعد از نمـاز خوانده ميشود. مرد سئوال کرد: کمال آن که نمـاز با آن کامل ميشود چيست؟ امام سجّاد(ع) فرمودند: صلوات فرستادن بر رسول خُـدا حضرت مُحمّد(ص) و بر خاندان با کرامت او(سلام الله عليهم اجمعين). آن مرد پرسيد: سبب قبولي نمـاز چيست؟ امام علي بن الحُسين عليهما السلام فرمودند: سبب قبولي نمـاز ولايت مـا و بيزاري از دُشمنان مـا اهل بيت(ع) است. وقتي که پرسشهاي او تمام شدو امام(ع) نيز پاسخهاي او را فرمودند، به آن حضرت(ع) عرض کرد: شما عُذري براي کسي باقي نگذاشتيد. سپس براه اُفتاد و مي گفت: خُـداوند داناتر است که رسالت خود را به عُهده ي چه کساني واگذار کُند.(14)
افرادي همچون عمّـار ياسر مصداق آيات شريفه ي ابتدائي سوره ي مُبارکه ي مؤمنون هستند که بر حفظ نمـازهاشان کوشا هستند و در نمازشان که همانا ياد خُداست، خاضع و خاشعند و از اهل ايمان و رستگارانند. عمّار حقيقت ياد خُـداوند را به عُنوان اصلي ترين واجب الهي پايدار ساخت و با درک صحيح و عميق از باطن نماز يعني ولايت امام معصوم آن را به پـا داشت و همانگونه شد که حضرت امير سلام الله عليه در بخش دوّم خصوصيات عمّار و ابن تيهان و خزيمة بن ثابت فرمودند. آنها در واجبات الهي انديشه کرده و آنها را برپا داشتند.
احيـاء سُنّت هاي الهي و نابود سازي بدعـت هـااميرالمؤمنين(ع) در بخش بعدي خصوصيّات اين شهدا ميفرمايند: سُنّت هاي الهي را زنده و بدعت ها را نابود کردند. سنّت هاي الهي قواعد و ضوابطي هستند که در امورات و افعال خُـداوند وجود دارد و پروردگار عالم با اين قواعد روشهائي را برا ي تدبير و اداره ي امور عالم بکار ميبرد و با اسباب و وسايل طبيعي و يا غير طبيعي و مافوق آن اين امور را هدايت مينمايد. سنّت هاي الهي که ثابت و تغيير ناپذير هستند، به بيان قرآن عـام و فراگير و قياس ناپذير نيز هستند. يعني براي مثال اگر براي اقوام گذشته ي بشري در اثر ناسپاسي و نافرماني عذابي نازل گرديده، براي مردُم اين زمان نيز چنانچه به عاقبت پيشينيان و نتيجه ي عملکردهايشان بي توجه باشند، سنّتهاي الهي تکرار خواهد شد. مُهمترين سنّت الهي برپائي حقّ و نابود سازي باطل هاست. تدافع اهل حقّ و اهل باطل هماره مورد اشاره در آيات قرآن مجيد بوده است و غلبه ي حقّ بر باطل در اين جهان و استقرار حکومت صالحان نيز از مؤکدات آيات الهي در قرآن است. آيه ي شريفه هشتاد و يک سوره ي اسراء ميفرمـايد: جـاءَ ألحَقّ وَ ذَهَقَ ألباطِل، إنَّ ألباطِلَ کانَ ذَهوُقَـا. حق آمد و باطل رفت و به درستيکه باطل نابود شدني است. در اين آيه مُستقيماً بر سُنّت نابودي باطل دلالت ميشود و در آيه ي هجدهم سوره ي مُبارکه ي انبياء نيز ميفرمـايد: بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَي ألباطِلِ فَيَدمَغُهُ فَإذَا هُوَ زاهِقٌ وَ لَکُمُ ألوَيلُ مِمّا تَصِفوُنَ. بلکه ما هميشه حقّ را بر باطل غالب و پيروز ميگردانيم تا باطل را محو و نابود سازد و واي بر شما مردم جاهل که خُـدا را به وصف کار باطل و بازيچه مُتّصف گردانيد.
آينده ي جهان و خلافت مؤمنين و صالحان در زمين سنّت تغيير ناپذير خُـداوند است که وعده ي تحقق آن را در قُـرآن مجيد به افراد با ايمان داده است. آيه ي شريفه ي پنجاه و پنجم سوره ي مُبارکه ي نور در اين رابطه ميفرمايد: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني‏ لا يُشْرِکُونَ بي‏ شَيْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ. خداوند به آناني که از شما ايمان آورده و کارهاي پسنديده انجام داده‏اند وعده مي ‏دهد که آنان را در روي زمين جانشين سازد همان طور که پيشينيان را نيز جانشين کرد و دينشان را که براي آنها پسنديده، مستقر سازد و بعد از نگرانيها، ترس آنان را به امنيت مبدّل خواهد نمود. مرا بندگي کنيد هيچ چيز را شريک من قرار ندهيد و اگر کسي بعد از اين کافر شود، از گروه فاسقين است. حکومت صالحان در زمين همان حکومتي است که تحت فرمـانروائي و زعامت وليّ مُطلق خُـدا، يعني امام معصوم باشد. انسان دين دار بايد تمام مساعي خود را بکار ببندد تا اين سنّت الهي جامه ي عمل بپوشد و زمين و خلافت آن در دستان امام معصوم باشد و عمّار ياسر در اين راستا بنا به فرموده ي امير مؤمنان حضرت علي عليه السلام تلاش نمود و با بدعتهاي موجود در زمان خودش به مُبارزه پرداخت. در خصوص مبارزه ي عمّـار با بدعتها در تاريخ ذکر شده است که او از افراد اصلي و مُعترضان جريان سقيفه ي ملعونه ي بني ساعده بود و در شوراي خليفه ي دوّم و بعد از آن تلاش فراواني براي تحقق رهبري و خلافت حضرت علي عليه السلام نمود. در زمان خليفه ي سوّم نيز عمّـار به خاطر اندرزدادن خليفه در برابر رفتار ناشايست و تبعيض‌ آميز او و کردار غيراسلامي فرمانروايانش در شهرها، مورد ضرب و شتم شديد خليفه و نزديکانش قرار گرفت که بهمين جهت مُدّتها در بستر بيماري اُفتاده بود.
در روزگار آغـاز فتنه ي جمل نيز چون سپاه جمل به آوردگاه نزديک گرديد، اميرالمؤمنين(ع)، امام حسن مُجتبي(ع) و عمّـار ياسر، زيد بن صوحان و قيس بن سعد عباده را براي همراه نمودن مردُم کوفه با سپاهيانش به جهت مقابله با پيمان شکنان، همراه با نامه اي به آن شهر اعزام فرمود. امام مُجتبي (ع) نامه را براي مردم کوفه خواند، امّا ماجرا چندان براي مردم شفاف و روشن نبود؛ زيرا در يک سوي نبرد، عايشه همسر پيامبر(ص) و در سوي ديگر، پسر عمو، داماد و يار و همراه هميشگي رسول خدا(ص) قرار داشت. بنابر اين عمّـار از جاي برخاست و به روشنگري پرداخت و کوشيد موضوع را براي مردم روشن سازد لذا خطاب به آنان چنين گفت: اين صحيح است که همسر رسول خدا(ص) که مادر مؤمنان شناخته شده حُرمت و احترام دارد ولي حُرمت و حقّ دين خُـدا بالاتر و بزرگتر از احترام به اوست. اي مردُم! اگر چنانچه به سوي اميرالمؤمنين علي عليه السلام حرکت کنيد، آن حضرت(ع) موضوع را براي شما کاملاً تشريح خواهد نمود.
در اين ميان ابوموسي اشعري که فرماندار کوفه در آن زمان بود چون سخنان امام حسن مُجتبي(ع) و عمّار ياسر را شنيد، خبيثانه بر منبر نشست و مردُم را از همراهي با اميرالمؤمنين(ع) نهي کرد و گفت: خودم از نبيّ اکرم(ص) شنيدم که فرمود: در زمان فتنه و آشوب، خوابيده بهتر از نشسته و نشسته يهتر از ايستاده و ايستاده بهتر از رونده است. عمّـار در اين حال از جاي برخاست و گفت: اي ابوموسي! اگر تو به حقيقت اين سخنان را از پيـامبر(ص) شنيده اي، شک نکن که مُخاطب اصلي اين سفارش شخص خودت بوده اي و نه ديگران چون من هم گواهي ميدهم که از رسول خُـدا(ص) شنيدم که جنگ و قتال با ناکثين و پيمان شکنان و قاسطين و از دين برگشتگان را سفارش فرمود. عمّـار دست ابوموسي را گرفت و او را از منبر پائين کشيد و به ميانه ي جمعيّت پرتش نمود و با کلامي مملو از قاطعيّت رو به مردُم کرد و گفت: اي مردُم! از ابوموسي سئوال کنيد که چه شخصي اين فتنه را به پا نموده است؟ آيا مگر نه اينست که عـامّه ي مردُم با اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيعت نموده اند؟ آيا نمي بايد حقّ اين بيعت را بجا ي آورند؟ آيا طلحه و زبير که اکنون با نيرنگ عايشه را به اين نبرد وادار کرده اند، مگر با علي(ع) بيعت نکرده بودند؟ آيا اين کار پيمان شکني نيست؟ آيا اميرالمؤمنين علي(ع) اين قائله را به پا نموده است که شايسته ي عزل از خلافت مُسلمين باشد؟ اي مردُم! اين سئوالات را از اين مرد( ابو موسي) بپرسيد و از او پاسخ بخواهيد تا فريبکاري و تدليس او را به وضوح ببينيد. و چون ديديد سپس براي احقاق حقوق دين و ياري امام و پيشوايتان به پاخيزيد که رحمت خُـداوند بر شما باد.(15)
پس از پايان يافتن جنگ جمـل نيز عمّـار به سوي عايشه رفت و براي تنوير مواضع حضرت امير سلام الله عليه و اثبات کجروي هاي او و طلحه و زبير و همراهانشان با او به مُباحثه پرداخت و براي آنکه به عايشه بفهماند که هوادارانش مردمان ديندار و آگاه نبودند به او گفت: اي مـادر! چگونه مي سنجي شمشير زدن پيروانت را در راه دينشان؟ عايشه پاسخ داد: گمان ميبري که چون بر ما پيروز گشته ايد، شما بر حقّ هستيد؟ عمّـار ياسر به او گفت: ما بيناتر از آنيم که تو مي پنداري. به خُـدا سوگند که اگر با شمشيرهاي تان از پاي درآمده بوديم و شکست را متحمل شده بوديم و تا نخلستانهاي « هَجَـر» تعقيب گشته بوديم، باورمان اين است که حقّ با اميرالمؤمنين علي(ع) و ياران اوست و قطعاً شما بر باطل هستيد. به خُـداوند سوگند که من بارها پيرامون اصحاب پيـامبر(ص) به فکر فرو رفته ام و هر بار به اين نتيجه رسيده ام که علي(ع) آشناترين آنان با قرآن و مقاصد آيه هاي وحي است و از هر کسي بيشتر به ساحت قرآن ارج مي نهد و بيش از هر صحابي ديگر به سنّت هاي پيـامبر(ص) پايبند است و او از اهل بيت رسول خُـدا(ص) است و پيـامبر(ص) به او عنايتي ويژه داشت. علي(ع) غامض ترين مشکلات را در اين مسير ديد و تحمّل نمود.(16)
اين گفته هاي عمّـار در زماني با عايشه رُخ داد که او هنوز به وقايع روي داده انديشه نکرده بود و تبعات آنچه که اتفاق افتاده بود را ارزيابي نکرده بود و بهمين جهت در ادامه ي اين گفتگو با تندي و دُرشتي به عمّـار پاسخ مي گفت. پس از گذشت چند روز، او فرصتي براي تفکّر در گذشته اش را يافته بود و بهمين جهت احساس ندامت و پشيماني از فاجعه اي که بدستان او روي داده بود داشت. با صدور مجوّز از سوي اميرالمؤمنين حضرت علي(ع) براي انتقالش از بصره به مدينه، عمّـار به او گفت: رسول خُـدا(ص) با تو پيمـان بسته بود که در مسائل حکومت و اجتماع وارد نشوي و دخالتي نکني و زعامت هيچ جرياني را بر دوش نکشي، ولي تو عهد خود با رسول الله(ص) را زمين نهادي و به کجروي پرداختي و بيراهه ها را انتخاب نمودي. عـايشه گفت: آري به خُـدا سوگند که همانگونه بود که تو ميگوئي.(17)
عمّـار با بدعتها از طريق لسان با ارشاد، هدايت و روشنگري و نيز از طريق روياروئي مُستقيم با بدعت گزاران مواجه مي شد و تلاش مي نمود تا در اجراي سنّت هاي الهي خالصانه ترين شکل عمل را به اجراء گذارد. مقام معظم رهبري در تاريخ 19/10/1388 در ديدار با مردُم قم در سالروز قيام 19 دي در رابطه با روشنگري هاي عمّـار ياسر فرمودند: «در جنگ صفّين، امير المؤمنين(ع) در مقابل کفار که قرار نداشت؛ جبهه‌ي مقابل اميرالمؤمنين(ع) جبهه‌اي بودند که نماز هم مي‌خواندند، قرآن هم مي‌خواندند، ظواهر در آن‌ها محفوظ بود؛ خيلي سخت بود. کي بايد اينجا روشنگري کند و حقائق را به مردم نشان دهد؟ بعضي‌ها حقيقتاً متزلزل مي‌شدند. تاريخ جنگ صفين را که انسان مي‌خواند، دلش مي‌لرزد. در اين صف عظيمي که اميرالمؤمنين(ع) به عنوان لشکريان راه انداخته بود و تا آن منطقه‌ي حساس(در شامات) در مقابل مُعاويه قرار گرفته بود، تزلزل اتفاق مي‌افتاد؛ بارها اين اتفاق افتاد؛ چند ماه هم قضايا طول کشيد. يک‌وقت خبر مي‌آوردند که در فلان جبهه، يک نفري شبهه اي برايش پيدا شده است؛ شروع کرده است به اينکه آقا ما چرا داريم مي‌جنگيم؟ چه فايده دارد؟ چه، چه. اينجا اصحاب امير المؤمنين(ع) يعني در واقع اصحاب خاص و خالصي که از اول اسلام با امير المؤمنين(ع) همراه بودند و از امير المؤمنين(ع) جدا نشدند، جلو مي‌افتادند؛ از جمله جناب عمّـار ياسر ، که مُهم‌ترين کار را ايشان مي‌کرد. يکي از دفعات عمّـار ياسر- ظاهراً عمّـار بود- استدلال کرد. ببينيد چه استدلالهائي است که انسان مي‌تواند هميشه اين‌ها را به عنوان استدلالهاي زنده در دست داشته باشد. ايشان ديد يک عدّه‌اي دچار شُبهه شده‌اند؛ خودش را رساند آنجا، سخنراني کرد.
يکي از حرفهاي او در اين سخنراني اين بود که گفت: اين پرچمي که شما در جبهه‌ي مقابل مي‌بينيد، اين پرچم را من در روز اُحد و بدر در مقابل رسول خدا(ص) ديدم ( پرچم بني اُميّه). زير اين پرچم، همان کساني آن روز ايستاده بودند که امروز هم ايستاده‌اند؛ مُعاويه و عمرو عاص. در جنگ اُحد، هم مُعاويه، هم عمرو عاص و ديگر سران بني اُميّه در مُقابل پيغمبر(ص) قرار داشتند؛ پرچم هم پرچم بني اُميّه بود. گفت: اين‌هائي که شما مي‌بينيد در زير اين پرچم، آن طرف ايستاده‌اند، همين‌ها زير همين پرچم در مقابل پيغمبر(ص) ايستاده بودند و من اين را به چشم خودم ديدم. اين طرفي که امير المؤمنين(ع) هست، همين پرچمي که امروز امير المؤمنين(ع) دارد. آن روز هم در جنگ بدر و اُحد بود و همين کساني که امروز زيرش ايستاده‌اند، يعني علي بن ابي طالب(ع) و يارانش، آن روز هم زير همين پرچم ايستاده بودند. از اين علامت بهتر؟ ببينيد چه علامت خوبي است. پرچم، همان پرچم جنگ اُحد است؛ آدم‌ها همان آدم‌هايند، در يک جبهه. پرچم، همان پرچم جنگ اُحد است؛ آدم‌ها همان آدم‌هايند در جبهه‌ي ديگر، در جبهه‌ي مُقابل. فرقش اين است که آن روز آن‌ها ادعا مي‌کردند و مُعترف بودند و افتخار مي‌کردند که کافرند، امروز همانها زير آن پرچم ادعا مي‌کنند که مُسلمند و طرف‌دار قرآن و پيغمبرند؛ اما آدم‌ها همان آدم‌هايند، پرچم هم همان پرچم است. خوب، اين‌ها بصيرت است. اين‌قدر که ما عرض مي‌کنيم بصيرت بصيرت، يعني اين».(18)
پذيرش دعوت جهــادحضرت امير سلام الله عليه در بخشي ديگر از صفات عمّـار و ساير ياران شهيد در خطبه ي مذکور فرمودند: آنـان دعوت جهــاد را پذيرفتند. دفاع از دين و مصالح دين و کيان مُسلمين وظيفه اي خطير است که از سوي پروردگار بر دوش مُسلمين نهاده گرديده است و براي آن و مُجاهدان في سبيل الله فضيلت هاي زيادي در قرآن ذکر شده است. دُشمنان طريق الهي همواره براي از بين بردن آثار و مظاهر دين و کشاندن مردُم به بردگي طواغيت از هر راهي از جمله تهاجم به سرزمين هاي اسلامي تلاش نموده و مينمايند و براي انجام نقشه هاي پليد خود از قوي ترين تجهيزات و امکانات و استعدادهاي خود بهره ميگيرند. از اينرو وظيفه ي مُسلمانان است که در هر زمان آمادگي دفاع از دين، اعتقادات و سرزمين خويش را بر اساس دستور صريح قـرآن کريم حفظ نمايند و بهنگام خطر و تهاجم دُشمنان به جهاد برخيزند و رو در روي متجاوزان قرار بگيرند. آيه ي شصتم از سوره ي مُبارکه ي انفال در زمينه ي آمادگي مُسلمين براي دفاع از دين و ايستادگي در برابر تعديّات ميفرمـايد: وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْکُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ. و شما (اي مؤمنان) در مقام مبارزه با آن کافران خود را مُهيّا کنيد و تا آن حد که بتوانيد از آذوقه و تسليحات و آلات جنگي و اسبان سواري زين کرده براي تهديد و تخويف دشمنان خدا و دشمنان خودتان فراهم سازيد و نيز براي قوم ديگري که شما بر (دشمني) آنان مطلع نيستيد (مراد مُنافقانند که ظاهرا مُسلم و باطنا کافر محض‌اند) و خدا بر آنها آگاه است. و آنچه در راه خدا صرف مي‌کنيد خدا تمام و کامل به شما عوض خواهد داد و هرگز به شما ستم نخواهد شد.
جهـاد يکي از عـوامل جـاودانه ماندن دين خُـداست. در سايه ي جهـاد توحيـد و يکتاپرستي، قُـرآن، احکام عملي دين همچون نمـاز، روزه، زکات و ... و جان و مال و ناموس مُسلمين پـايدار خواهند مـاند و مُحافظت خواهند شد. آيات سي ونهم و چهل سوره ي مُبارکه ي حـج ميفرمـايد: أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلونَ بِأَنَّهُم ظُلِموا وَإِنَّ اللَّهَ عَلي نَصرِهِم لَقَديرٌ،الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْکَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ. به آنها که جنگ برآنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است، چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و خدا قادربر نصرت آنها است. همانها که به نا حق از خانه و کاشانه خود بدون هيچ دليلي اخراج شدند جز اينکه مي گفتند پروردگار ما الله است، و اگر خداوند (شر) بعضي از مردم را به وسيله ديگر دفع نکند، ديرها و صومعه ها ، و معابد يهود و نصارا و مساجدي که نام خداوند در آن بسيار برده مي شود، ويران مي گردد و خداوند کساني را که او را ياري کنند(و از آئينش دفاع نمايند) ياري مي کند ، همانا خداوند قوي و شکست ناپذير است.
جهـاد في سبيل الله سختي ها و مشقّات خاص خود را دارد. دوري از خـانواده، مُشکلات عزيمت به محلّ جهـاد، تحمّل سختيهاي رويارويي با دُشمن و حيله ها و مکرهايي که در جنگ بکار ميبرد، صبر بر آلام و دردهاي زخمهاي وارده در جنگ و بالأخره در آغوش کشيدن مرگ در نبرد که زيباترين مرحله ي جهـاد و ديدار شيرين با معبود است، از جُمله ي مباحثي است که رزمنده ي جهـادگر بخاطر رضاي خُـداوند مُتحمّل ميشود و بهمين جهت نيز وعـده ي اجرهاي فراواني به مُجاهـدان راه خُـدا در قُـرآن داده شده است و مُتخلفان از جهـاد نيز مورد نکوهش قُـرآن قرار گرفته اند. در آيه اي از قُـرآن مجيد جهـاد مُعامله و تجارتي سودمند با خُـداوند و عـامل دوستي با پروردگار مُعرّفي شده است. إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِکُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. همانا خداوند از مؤمنان جانها و مالهايشان را به اين که بهشت برايشان باشد، خريده است، همان کسانيکه در راه خدا مي جنگند و مي کشند و کشته مي شوند، اين به عنوان وعده حقّي در تورات و انجيل و قُـرآن به عهده اوست، و چه کسي از خداوند به عهد خويش وفادارتر است؟ پس از معامله‌اي که کرده ‌ايد شاد باشيد. و اين همان کاميابي بزرگ است.(19)
پيامبر عظيم الشأن اسلام(ص) پيرامون پاداش معنوي و دنيايي مُجاهدان فرمودند: وَ مَنْ خَرَجَ مُرَابِطاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ تَعَالَي أَوْ مُجَاهِداً فَلَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ سَبْعُمِائَةِ أَلْفِ حَسَنَةٍ وَ يُمْحَي عَنْهُ سَبْعُمِائَةِ أَلْفِ سَيِّئَةٍ وَ يُرْفَعُ لَهُ سَبْعُمِائَةِ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ کَانَ فِي ضَمَانِ اللَّهِ تَعَالَي حَتَّي يَتَوَفَّاهُ بِأَيِّ حَتْفٍ کَانَ کَانَ شَهِيداً فَإِنْ رَجَعَ رَجَعَ مَغْفُوراً لَهُ مُسْتَجَاباً دُعَاؤُه‏؛ هر کس براي مرزداري يا جهاد در راه خدا از خانه خارج شود؛ براي او در برابر هر گامي که برمي‏دارد؛ هفتصد هزار حسنه ثبت مي‏گردد و هفتصد هزار گناه از او زدوده مي‏شود و هفتصد هزار درجه براي او بالا مي‏رود. پيوسته در حراست خُـدا خواهد بود تا وقتي که از دنيا برود و با هر مرگي که بميرد شهيد از دنيا رفته است و اگر زنده بازگردد؛ آمرزيده بازگشته و دُعايش مُستجاب خواهد بود.(20)
درک عظمت و بزرگي و موقعيّت فريضه ي جهـاد و عمل بهنگام به اين فريضه آنهم بدعوت امام معصوم، براي مُسلمـان آگاه، امتيازي ستودني محسوب ميگردد که بنا به فرموده ي اميرالمؤمنين(ع) عمّـار از اين امتياز بخوبي برخوردار بود و هيچگاه از عمل به وظيفه ي جهـاد چه در زمان نبيب مُکرّم اسلام(ص) و چه در دوران اميرالمؤمنين(ع) کوتاهي ننمود و همواره در صف اوّل مُجـاهدان حضوري پر رنگ و جـامع داشت.
اعتمـاد و اطمينـان به امـام معصومدر بخش پاياني برشماري صفات عمّـار و همرزمان شهيدش، حضرت علي عليه السلام چنين فرمودند: به رهبر خود اعتمـاد و اطمينان داشتند و از او پيروي کردند.
سعادت انسان در پذيرش وحدانيّت خُـداوند و اقرار به ايمـان و عمل به دستورات انسان ساز الهي است. براي اجراي کامل احکام خداوندي، رسولان و اوصيائي از جانب حقّ تعالي منصوب گرديده اند تا انسان ها بهترين روشهاي بندگي را بياموزند و به مرحله ي اجراء گذارند. بنابراين بر اساس دستور صريح قرآن بر پيروان دين خُـدا لازمست که از رسول خُـدا(ص) و ائمـه ي هُدي صلوات الله عليهم اجمعين که اوصيـاء پيـامبر اکرم(ص) و صاحبان امر هستند اطاعت نمايند و اين پيروي را براي رسيدن به سعادت خود حائز اهميّت تلقي نمايند. قُـرآن کـريم به لحاظ اخلاقي قول و عمل نبيّ مُکرّم اسلام(ص) را بهترين الگو در اخلاق و رفتار و ساير کُنشهاي اجتماعي اعلام ميـدارد و لزوم تبعيت از آن مجموعه ي فضائل و کمالات را به مُسلمانان گوشزد مي نمايد. لَقَدْ کانَ لَکُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثيرا. قطعاً براي شما در رفتار رسول خدا مايه اقتدا و سرمشق زندگي است براي کسي که به خدا و روز واپسين اميد ( قلبي و عملي ) دارد و خدا را بسيار ياد مي کند. (21)
مُحمّد بن مُسلم ميگويد از حضرت امام صادق عليه السلام شنيدم که فرمودند: خُـداوند را خلقي است از رحمتش، ايشان را از نور و رحمت خود خلق کرده تا رحمت او را ظاهر نمايند. آنهـا ديده ي بيناي الهي و گوش شنواي پروردگار و زبان گوياي او در ميان مردُمانند و امين او هستند بر آنچه نازل کرده است از عُـذر يا هُشدار و يا بُرهـان. به خـاطر آنها گناه بندگانش را آمرزيده و ظلم را برطرف کرده و رحمتش را نازل مي کند. به سبب ايشان مُرده را زنده مي کند و زنده را مي ميراند. بوسيله ي آنان آفريدگانش را امتحان کرده و اُمورش را در ميان بندگانش اجراء مي کند. مُحمّد بن مُسلم ميگويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: فـداي شما گردم، آنها که فرموديد چه کساني هستند؟ حضرت(ع) فرمودند: اوصيــاء.(22)
عقل سليم نيز مُتابعت از الگوي نيکو را ارجح ميشمارد و حکم به فرمانبرداري و انقياد از دستورات ايشان را ميدهد، زيرا کسي که خالق تمامي مخلوقات است و تدبير کلّ امور بدست تواناي او صورت مي پذيرد، راههاي رسيدن انسانها را به کمال و تعالي، بهتر از هرکس ديگر ميداند و فلذا ضروريست به آناني که از سوي او براي هدايت بشر مأمور گرديده اند، بيشترين و کامل ترين اعتماد را نموده و به اين واقعيّت اطمينان داشت که پيـامبر(ص) و جانشينان حقيقي او تنها کساني هستند که اين توانائي را دارند که انسان را به بالاترين درجات کمال و والاترين حدّ بندگي برسانند. بي بي دو سرا حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهـا فرمودند: أبَوا هَذِهِ ألاُمَّة مُحمَّدٌ وَ عَليٌّ عَلَيهِمَا ألسَّلام يُقيمانِ اَوَدَهُمْ وَيُنْقِذانِهِمْ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ اِنْ اَطاعُوهُما وَيُبيحانِهِمُ النَّعيمَ الدّائِم اِنْ وافَقُوهُما. پدران اين امّت حضرت مُحمّد صَلّي الله عليه و آله پيامبر خدا و حضرت علي عليه السلام ولي خدا است. اگر از آن دو اطاعت کنند، کژي هاي آنان را اصلاح مي کنند و از عذاب دردناکشان نجات مي بخشند و همراهي با آن دو نعمت جاودان بهشت را ارزانيشان مي دارد. (23)
امام زين العابدين عليه السلام نيز در همين ارتباط فرمودند: اگر حقّ پـدر و مـادر بر فرزند زياد است، به خاطر نيکي و احساني است که به فرزندان خود مينمايند.بنا براين احسان و نيکي مُحمّد(ص) و علي(ع) بر اين اُمّت بيشتر و بزرگتر است، پس سزاوار ترند که آن دو بزرگوار دو پدر ايشان باشند.(24)
نبيّ مُکرم اسلام(ص) و امامان معصوم سلام الله عليهم اجمعين براي مُسلمانان همانند پدري دلسوز و براي راهنمائي آنها حريص و کوشا هستند و از هر حيث سزاوار اعتماد و تابعيّت مي باشند. پس بر شيعه ي آگاه واجب و ضروري است که با اعتمـاد به وليّ خُـدا و اطمينان به دستوراتش قدم بر جاي پاي آن بزرگواران بنهد و مسير راهنمائي شده از سوي ايشان را با يقين طي نمايد. مُحمّد بن مُسلم ميگويد از حضرت مُحمّدبن عليٌ الباقر عليهما السلام شنيدم که فرمودند: همانا رسول خُـدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مردم را از علوم زيادي برخوردار و بهره مند نمود و در نزد ما علوم خاص و صحيح است و درهاي حکمت و گنجينه هاي علم و روشنائي امر و محکم گاه آن است که نميگذارد علوم از بين رفته و متشتّت گردد. پس هر کس مـا را بشناسد معرفت و شناسائي او برايش سودمند است و عملش پذيرفته مي شود و هر که ما را نشناسد علمي که دارد نفعي برايش نخواهد داشت و عملش پذيرفته نخواهد شد.(25) و عبد الرّحمن بن کثير نيز ميگويد که از امام جعفر بن مُحمّدٌ الصادق عليه السلام شنيدم که فرمودند: مـا فرمانروايان امر خُـدا، گنجينه هاي علم او، صندوق وحي، و اهل دين خُـدا هستيم. کتاب خُـدا بر ما فرود آمده و به وسيله ي ما خُـداوند مورد پرستش قرار گرفت و اگر مـا نبوديم خُـدا شناخته نمي شد. مـا وارث پيـامبر خُـدا(ص) و عترت او هستيم.(26)
انسان پرهيزکار و خود ساخته اي چون عمّـار ياسر با ذرّه ذرّه ي وجودش ولايت اميرالمؤمنين حضرت علي عليه السلام و لزوم اطاعت محض از ايشان را با اعتمادي که به آن حضرت(ع) به عُنوان تنها وليّ خُـدا و تنها راه سعادت و نجات داشت پذيرفته بود و اطمينان داشت که با علي(ع) بودن يعني همه چيز داشتن و در سايه ي لُطف و کرم خُـداوند قرار داشتن. فلذا به ريسمان محبّت و ولايت آن امام هُمام با يقين قلبي چنگ زده بود و تمام خيرات و برکات عالم را در همين مي ديد. شيخ صدوق رحمت الله عليه در کتاب خصال از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل مي کند که حضرت(ع) فرمودند: کسي که به ما چنگ بزند به ما مُلحق ميگردد، و کسي که غير از راه ما را بپيمايد غرق ميشود. براي دوستان ما فوجهائي از خشم و غضب خُـداست. کسي که ما را با دلش دوست بدارد و با زابنش ياري نموده و با دستان خود با دُشمن ما بجنگد، او در بهشت در درجه و مرتبه ي ماست.(27)
عمّـار به اين بـاور قلبي رسيده بود که بايد به پيشوايش نهايت اطمينان را داشته باشد، چون اوست که خزائن علوم الهي و علم الکتاب را در کف اقتدار خود دارد و تمام اختيار عالم و اداره ي آن از جانب پروردگار حکيـم به او سپرده شده است و او راهنمائي آگاه و بصير است که به حال بندگان خُـدا از همه مُشفق تر و دلسوز تر است و عمل بدستورات و راهنمائي هايش انسان را به سر منزل سعادت خواهد رساند. پس بايد به اين پيشوا اعتماد بي حدّ و مرز نمود و وجود خويش را در محبّت و ولايت امام معصوم ذوب کرد و همواره در ياري او پا به رکاب آماده بود، و اين آن چيزي است که رضايت خُـداوند تبارک و تعالي را به معناي واقعي بهمراه دارد و ثمره ي اجراي آيات الهي در باب اطاعت از اولي الأمر است. آنچه که عمّـار را از ساير صحابه مُمتاز مينمود، همينگونه خصلتها و منشهايش بود و بويژه محبّتي که بصورت بسيار خالصانه به وجود مُبارک رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم و اوصياء و اهل بيت ايشان سلام الله عليهم اجمعين داشت. محبّت توأم با اخلاص و پذيرفتن ولايت اين ذوات مُقدّسه بدون شک موجبات راهيابي انسان به برترين درجات انسانيّت و کريمانه ترين پاداش هاي الهي را فراهم مي آورد و بهترين خير ها را در دُنيـا و آخرت بهمراه دارد.
شيخ مُفيد رحمة الله عليه در مجالس از ابي اسحاق سبيعي نقل ميکند که گفت: بر مسروق اجدعي وارد شدم و ديدم نزد او ميهماني بود که او را نمي شناختم. آن ميهمان ميگفت: در نبرد حُنين با رسول خُـدا(ص) بودم و مطلبش را ادامه داد تا بدانجا که ميگفت: آيـا حديثي براي شما بگويم که آن را حـارث اعور نقل کرده است؟ گفتيم: بله نقل بنما.
او گفت بر علي عليه السلام وارد گرديدم و آن حضرت(ع) به من فرمودند: اي اعور! چـه چيز تو را به اينجا کشانده است؟ عرض کردم: محبّت و دوستي شما. امام(ع) فرمودند: تو را به خُـدا راست ميگوئي؟ و مرا سه مرتبه قسم داد و سپس دوباره فرمودند: بنـده اي از بندگان خُـدا که قلب او براي ايمـان امتحان شده باشد نيست مگر اينکه محبّت مـا را در قلب خود مي يابد و ما را دوست دارد. و بنده اي از بندگان خُـدا نيست که مورد خشم الهي واقع شده باشد مگر اينکه دُشمني ما را در قلب خود احساس مي کند و با مـا دُشمني مي کند. پس دوست مـا صُبح مي کند(28)در حـالي که مُنتظر رحمت است و گويـا درهاي رحمت برايش باز گشته است و دُشمن مـا صبح ميکند بر لبه ي پرتگاه هلاکت و آتش و در دوزخ سقوط مي نمايد. پس گوارا باد براي اهل رحمت آن لطف و رحمتي که نصيبشان ميشود و بدا به حال اهل آتش از جايگاه بدي که مسکن ميکنند.(29)
دوستي و محبّت اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجمعين و قرار گرفتن در تحت ولايت آن بزرگواران از بزرگترين نعمات خُـداوند رحمان و رحيم است که همانگونه که از متن حديث اخير برداشت ميگردد، به اقتضاي رحيميّت خُـداوند فقط به بندگاني اعطاء ميگردد که قلبشان براي ايمان امتحان گرديده باشد. اينان همان هائي هستند که به راه مُستقيم ذکر گرديده در سوره ي مُبارکه ي حمـد راهنمائي ميگردند و هماناني که برخوردار از نعمت ميشوند. صِراطَ ألََّذينَ أنعَمتَ عَلَيهِم، راه کساني که به آنان نعمت عطا کرده اي. رسول اکرم صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند: کسي که خداوند حُب اهل بيت عليهم السلام را به او اعطا کرده باشد، خير دنيا و آخرت به او رسيده است. (30) از امام جعفر بن مُحمّدٌ الصادق عليه السلام نيز نقل گرديده است که فرمودند: خداوند نعمتهاي دنيا را به مومن و کافر مي دهد، ولي نعمت ولايت را جُز به برگزيدگان از مخلوقاتش عطا نمي کند.(31)
نگهـداري و حفظ اين نعمت بزرگ خُـداوند وظيفه اي خطير براي شيعه و مُحبّ آل الله عليهم السلام است و لازمست با مُداومت در شکرگزاري براي اين نعمت و دعاي براي بقاي آن و از همه مُهمتر تبليغ و بيان اين محبّت و مودّت اهل بيت عليهم السلام و ابراز نفرت از دُشمنان ايشان تلاش شود. اگر در تاريخ ديده ميشود که عمّار ياسر و بزرگاني از صحابه که در رديف او قرار ميگيرند همچون شاخصي ارزشمند براي شناخت و تفکيک حقّ از باطل مطرح هستند، مُهمترين دليلش اينست که آنها پس از معرفت به توحيـد، ولي شناسي و سر سپردگي براي وليّ مُطلق خُـدا را در حدّ اعلاي خود به فعليّت تبديل نمودند و ابتدا عبـد امام معصوم شدند تا توانستند عبـد خُـداي مُتعـال گردند. همانگونه که حضرت امام مُحمّد بن عليٌ الباقر عليه السلام در بخشي از روايتي طولاني که شيخ حسن بن سُليمـان در کتاب ألمُحتضر شرح کامل آن را آورده است، فرموده اند: وَ بِعّبادَتُنـا عُبِدَ أللهِ تَعَاليَ وَ لَولانَا مَا عَرَفَ ألله، وَأيمَ أللهِ لَولا کَلِمَةُ سَبَقَت وَ عَهدَ أَخَذَ عَلَينَـا لَقُلتُ قَولاً يَعجِبُ مِنهُ أَو يُذهِلُ مِنهُ ألأوَّلوُنَ وَ ألآخِروُنَ. به بندگي مـا خُـدا پرستش ميشود و اگر مـا نبوديم خُـداوند شناخته نمي شد. و به خُـدا قسم اگر سفارش قبلي و عهـد و پيمـان مـا نبود، گفتاري را مي گفتم که پيشينيان و آيندگان تعجّب کنند و شگفت زده شوند. (32)
شيخ مُفيـد نيز در کتاب اختصاص خود از قول مُفضّل نقل نموده است که حضرت امام جعفر بن مُحمّدٌ الصادق عليه السلام فرمودند: همانا خُـداوند تبارک و تعالي در پادشاهي و يکتائي بي همتـا بود. پس خود را به بندگان شناسانيد و سپس امر خود را به آنها واگذار نمود و بهشت را براي آنان روا ساخت. پس هر کس از آدمي و پري که خُـداوند بخواهد قلبش را پاک سازد، او را با ولايت ما آشنا ميسازد و هر که را بخواهد قلبش را تباه کند، او را از معرفت ما باز مي دارد. اي مُفضّل! آدم(ع) سزاوار اين نشد که خُـداوند با دست قُدرتش او را بيافريند و از روح خود در آن بدمد، مگـر به ولايت اميرالمؤمنين علي عليه السلام. و موسي(ع)شايسته ي گفتگو کردن با خُـداوند نشد مگـر به ولايت اميرالمؤمنين(ع) و عيسي(ع) را نشانه ي قدرت خود براي جهـانيان قرار نداد مگر با تواضع و فروتني براي اميرالمؤمنين(ع). اي مُفضّل! مطلب را خلاصه کُنم، کسي جُـز با بندگي مـا لياقت نظر رحمت الهـي را نيافت. (33)
اميـد آن داريم که خُـداوند ارحم الرّاحمين بر توفيقاتمان براي کسب معرفت بيشتر نسبت به وجود نوراني و مُقدّس پيـامبر عظيم الشأن اسلام صلّي أللهُ عليه و آله و سلّم و خـاندان با کرامت ايشان که درود و رحمت و برکات الهي بر ايشان باد، روزافزون نمايد و بتوانيم با نصب العين قرار دادن رفتارهاي بزرگاني همچون عمّـار ياسر رضوان ألله تعالي عليه مسير زندگي خود را در جهتي قرار دهيم که مورد رضايت امام زمانمان(ع) عجل ألله تعالي فرجهُ الشريف باشد و خوشنودي آن ذخيـره ي عـالي و عظيم خُـداوندي را براي خود جلب نمائيم. ان شاءألله
پي نوشت:
مدينة المعـاجز علامه سيّد هاشم بحراني(ره)، ج1، ص102 – نفس الرّحمن ميرزا حُسين نوري طبرسي(ره)، ص117 – بحارالانوار علامه مجلسي(ره)، ج27، ص33، ح5 – المُحتضر حسن بن سُليمان(ره)، ص71. بحار الانوار علامه مجلسي(ره)، ج33، ص19. ترجمه ي نهج البلاغه، مُحمّد دشتي، خطبه ي 182. الکامل في التاريخ ابن الأثير، ج 1، ص461. همان. الغدير علامه اميني، ج9، ص25. الغدير علامه اميني، ج9، ص22 - تاريخ طبري، ج3، جزء6، ص 21 – الکامل في التاريخ ابن ألاثير، ج‏3، ص‏157. منطقه اي که الآن کشور بحرين است. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج‏8، صص 22-16. ﺍﺭﺷﺎﺩ ﺍﻟﻘﻠﻮﺏ حسن ابن ابي الحسن ديلمي، ﺹ 378. المستدرک علي الصحيحين حاکم نيشابوري، ج3، ص134. پايگاه اطلاع رساني دفتر حفظ و نشر آثار مقام مُعظم رهبري، بخش بيانات معظم له. اصول کافي ثقة الاسلام کُليني(ره) ، ج 1 ، کتاب التّوحيد ، بابٌ في ابطال الرّؤيه ، ح 6 ، ص .214 مناقب ابن شهر آشوب مازندراني، ج4، ص130 – القطرة آيت الله سيّد احمد مُستنبط، ج1، ص502. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، ص16. بحار الانوار علامه مجلسي(ره)، ج32، ص266. تاريخ طبري مُحمّد بن جرير الطبري، ج3، ص548 - الکامل في التاريخ ابن الأثير، ج3، ص.258 پايگاه اطلاع رساني دفتر حفظ و نشر آثار مقام مُعظم رهبري، بخش بيانات مُعظم له. سوره ي مُبارکه ي توبـه، آيه ي يکصدو يازده. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال شيخ صدوق(ره)، ص .293 سوره ي مُبارکه ي احزاب، آيه ي بيست و يکم. القطرة آيت الله سيّد احمد مُستنبط(ره)، ج1، ص13- التوحيد شيخ صدوق(ره)، ص167، ح1. القطرة آيت الله سيّد احمد مُستنبط(ره)، ج2، ص21. همان، ص22. بحار الانوار علامه مجلسي(ره)، ج26، ص32، ح47 – الإختصاص شيخ مُفيد(ره) ص303. بصائر الدرجات مُحمّد بن حسن صفار(ره)، ص61، ح3. ألخصال شيخ صدوق(ره)، ج2، ص629. يعني عمر را به پايان ميرساند. امـالي شيخ مُفيد(ره)، ص 270، ح2 – بحار الانوار علامه مجلسي(ره)، ج22، ص196، ح10 – بشارة المصطفي عماد الدين الطبري، ص48. الخصال شيخ صدوق(ره)، ج2، ص99. بحار النوار علامه مجلسي(ره)، ج27، ص127، ح107. ألمحتضر حسن بن سُليمان(ره)، ص129 – بحار الانوار علامه مجلسي(ره)، ج25،ص4، ح7 – ألقطرة آيت الله سيد احمد مُستنبط(ره)، ج1،ص540. ألاختصاص شيخ مُفيـد(ره)، ص244 – بحار الانوار علامه مجلسي(ره)، ج26، ص294، ح56 – القطرة آيت الله سيّد احمد مُستنبط(ره)، ج1، ص550.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۳۱۸۲۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اعلام اتصال انتهای بولوار دکترحسابی به بزرگراه پیامبر اعظم (ص) در مشهد

به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، مرکز خراسان رضوی، مدیرعامل سازمان زمین و مسکن شهرداری مشهد گفت:  هزار و ۶۰۰ متر مربع  زمین در قالب توافق برای اتصال بولوار دکتر حسابی به بزرگراه پیامبر اعظم (صل الله علیه و آله) در منطقه قاسم آباد تحویل شهرداری شد.

حسین فرهادیان  افزود: بر اساس طرح تفصیلی موجود انتهای بولوار دکتر حسابی باید به بزرگراه پیامبر اعظم (صل الله علیه و آله) متصل شود، اما  با توجه به این که زمین‌های آن محدوده در اختیار اشخاص حقوقی بوده؛ این مهم تاکنون محقق نشده است.

وی گفت: با پیگیری.‌های صورت گرفته شهرداری مشهد و توافقات انجام شده با اداره کل راه و شهرسازی و بنیاد مسکن انقلاب اسلامی، مقرر شد زمین‌های انتهای بولوار دکتر حسابی برای اجرای طرح تفصیلی و بازگشایی این بولوار پرتردد در اختیار شهرداری مشهد قرار گیرد.

مدیرعامل سازمان زمین و مسکن شهرداری مشهد گفت: عملیات اجرایی اتصال بولوار دکتر حسابی به بزرگراه پیامبر اعظم (صل الله علیه و آله) به همت شهرداری منطقه ۱۰  بزودی آغاز خواهد شد.

دیگر خبرها

  • فیلم | ورود پیکر مطهر دو شهید گمنام به کرمان
  • انحراف مینی بوس در اتوبان پیامبر اعظم(ص) ۸ نفر را راهی بیمارستان کرد
  • امام صادق (ع) شاکله اندیشه دینی را بنا نهاد
  • انحراف مینی بوس در اتوبان پیامبر اعظم تبریز ۸ نفر را مصدوم کرد
  • آغاز دیدار جمعی از معلمان با رهبر انقلاب
  • فیلم| دیدار فرهنگیان با رهبر انقلاب در سالروز شهادت آیت‌الله مطهری
  • شباهتهای جنگ غزه و ائتلاف کفار و مشرکین مکه و یهود مدینه در جنگ احزاب
  • دیدار جمعی از معلمان با رهبر انقلاب در روز چهارشنبه
  • اعلام اتصال انتهای بولوار دکترحسابی به بزرگراه پیامبر اعظم (ص) در مشهد
  • حرکت دسته عزاداری در روز شهادت امام جعفر صادق (ع) در تهران برگزار می شود